منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

بـا تـوگـويـم ميهنــم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم در سـرِ پيـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم جـاودانـه ميهنـم اين بـار هـم مـی سـازمـت چون درفـش کـاويـان هر جای می افرازمت همچـو رستـم می کَـنم ديـو پليـدی را ز جـای چـون فـريـدون شـوکـت ديـريـنه می پـردازمت با تـو مـام ميهنـم ديـرينه پيمـان می کنـم گـر که ايـرانـم نبـاشـد، تـرک ايـن جـان می کنم همچـو آرش بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف بـه پـای کوهسـاران را پُـر از آواز ايــران می کنم بـا تـو گـويـم ميهنـم اين بـار هـم گـل می کنم با تـو گـويـم ميهنم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
ایران جاویدان

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد

بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و ھوش ما
که شد مھر میھن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم




برچسب ها : شعري از فردوسي,

موضوع :
ابولقاسم فردوسي ,  , 

آفرين بـر روان فــــردوسي    آن همايـون هماي ِ فـرخنده

    او نه استاد بود و ما شاگِرد   او خــداونــد بود و مـا  بنده

                                                                        (انوري)

نوشتار زيرين برگرداني است از شعر ِ "اتو فريدريش گروپه" که به اعلي حضرت  پادشاه پروس ، فردريک ويلهلم چهارم پيش کش شده به موجب حماسه ي اين شاعر آلماني پس از فرار فردوسي به بغداد خليفه از او مي خواهد که در ازاي مبلغ زيادي مدح پيروزي اعراب بر ايرانيان را بگويد اما او هرگز حاضر نمي شود سخن زشتي در باره ي ايران بسرايد .و آنگاه از زبان فردوسي به ستايش ايرانزمين زبان مي گشايد :

............

ايران ، اين گوهر جهان

 برخاسته است و مي درخشد

 و در سپيده دمي پاک

 شکوه خود را نمايان مي کند

 ايران اين عنقاي جواني بازيافته ،

 بالهاي نيرومند خود را از هم مي گشايد

 هيچ المنصوري ،

 هيچ ...

ويرانش نخواهد کرد

 مي خواهي که من سرود سر افکندگيش را بسرايم؟

 و تو در ازايش پاداشم دهي ؟

 دست تو ياراي چنين بخششي نخواهد داشت

و رفعت سرير سلطنت آنچنان که بايد نيست

 

                                          دکتر هانس مولر : زندگي افسانه اي فردوسي در ادبيات آلمان

                                                   برگردان از محمد حسين همايونفر ص 40 -41




برچسب ها : باز هم فردوسي,

موضوع :
تاریخ ایران , ابولقاسم فردوسي ,  , 

ابوالقاسم حسن پور علی طوسی معروف به فردوسی در سال 319 در روستای باژ از توابع طبران طوس به دنیا آمد





برچسب ها : فردوسي , ابولقاسم فردوسي,

موضوع :
ابولقاسم فردوسي ,  , 


صفحه قبل 1 صفحه بعد

دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ